به انتظارت خواهم ماند.تا ابد برای همیشه!
زیرا می دانم که به سوی من باز خواهی گشت
پس با همه ی توانم تلخیه این انتظار را تحمل خواهم کرد.
به انتظارت خواهم ماند زیرا قلب من با هر تپش خودآهنگ خاطرات گذشته را می نوازد
قلبی که در آن خاطره ها و خوشی ها تا ابد مدفون است.
حتی اگر بدانم جسمت به سوی من باز نمی گردد باز هم به انتظارت می نشینم
شاید روزی صدای پایی را بشنوم که از آن تو باشد...
تو را با چشم خونینم تماشا میکنم هر روز
و با این کار قلبم را چه رسوا میکنم هر روز
تو را دیگر نمیبینم کنار خویشتن اما
برایت در میان دل چه غوغا میکنم هر روز
تمام عمر در هجرت نوای غصه میخوانم
به اشک دیده چشمم را چو دریا میکنم هر روز
تو را هر شب به بام آسمان چون ماه میبینم
و با دوری چشمانت مدارا میکنم هر روز
به امیدی که دیدارت کنم در روز آینده
عزیزم من دلم را خوش به فردا میکنم هر روز.
انتظار !!! واژه ي غريبي است ...
واژه اي است که روزها يا شايدم ماه هاست که با آن خو گرفته ام .
که چه سخت است انتظار .
هرصبح طلوعي ديگر است بر انتظار فرداهاي من!
خواهم ماند تنها در انتظار تو .
چرا نوشتم در برگ تنهاييم براي تو ، نمي دانم