باید فراموشت کنم
چندیست تمرین می کنم.. من می توانم ! می شود ! آرام تلقین می کنم ..حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....تا بعد، بهتر می شود ....فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم..من می پذیرم رفته ای و بر نمی گردی همین ! خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم...کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست !
امشب تمام گذشته ام را ورق زدم : پر از لحظه های سیاه ، لحظه های داغ و پرالتهاب بی قراری ، دلتنگی... افسرده ، خاموشی ، سکوت ، اشک ، سوختن .... چیزی نیافتم ... دلم به درد می آید وقتی سرنوشت را به نظاره می نشینم.. کاش می شد سرنوشت را با آن روزهای شیرین عجین کرد.. نفرین به بودن وقتی با درد همراه است ...زندگی ام در اوج جوانی بین شب و روزهایی است که باید بهترین... سال های زندگی ام باشد ، چنان به هم گره خورده است .. که منجر به نابودی همه جانبه ام می شود ...دلم هوس لحظه معراج روح را کرده است.
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1