یک داستان زیبا عاشقانه


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحيمْ♥ اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ* لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ * اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ* ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

تبادل لینک 






آمار مطالب

:: کل مطالب : 881
:: کل نظرات : 84

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 643
:: باردید دیروز : 523
:: بازدید هفته : 1354
:: بازدید ماه : 1342
:: بازدید سال : 6962
:: بازدید کلی : 94337

RSS

Powered By
loxblog.Com

یک داستان زیبا عاشقانه
دو شنبه 11 ارديبهشت 1391 ساعت 17:50 | بازدید : 320 | نوشته ‌شده به دست غـــریــبــه | ( نظرات )

 

یک داستان زیبا عاشقانه

در كشور آلمان زن و شوهری زندگی می كردند كه هیچ گاه صاحب فرزندی نمی شدند. یك روز برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شدند، به جنگل انبوه و سبز رسیدند. همینطور كه از جنگل و طبیعت آن لذت می بردند ببر كوچكی نظر آنها را به خود جلب كرد. مرد معتقد بود: نباید به آن بچه ببر نزدیك شد. به نظر او ببر مادر جایی در همان حوالی فرزندش را زیر نظر داشت. پس اگر احساس خطر می كرد به هر دوی آنها حمله می كرد و صدمه می زد. اما زن انگار هیچ یك از جملات همسرش را نمی شنید خیلی سریع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زیر پالتوی خود به آغوش كشید دست همسرش را گرفت و گفت: عجله كن! ما باید همین الآن سوار اتوموبیلمان شویم و از اینجا برویم.

 

 

آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به این ترتیب ببر كوچك عضوی از ا عضای این خانواده ی كوچك شد و آن دو با یك دنیا عشق و علاقه به ببر رسیدگی می كردند. سالها از پی هم گذشت و ببر كوچك در سایه ی مراقبت و محبت های آن زن و شوهر حالا تبدیل به ببر بالغی شده بود كه با آن خانواده بسیار مانوس بود.در گذر ایام مرد درگذشت و مدت زمان كوتاهی پس از این اتفاق یك دعوتنامه كاری برای یك ماموریت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسید. زن با همه دلبستگی بی اندازه ای كه به ببری داشت كه مانند فرزند خود با او مانوس شده بود ناچار شده بود شش ماه كشور را ترك كند و از دلبستگی اش دور شود. پس تصمیم گرفت: ببر را برای این مدت به باغ وحش بسپارد. در این مورد با مسوولان باغ وحش صحبت كرد و با تقبل كل هزینه های شش ماهه ببر را با یك دنیا دلتنگی به باغ وحش سپرد و كارتی از مسوولان باغ وحش دریافت كرد تا هر زمان كه مایل بود بدون ممانعت و بدون اخذ بلیت به دیدار ببرش بیاید. دوری از ببر برایش بسیار دشوار بود. روزهای آخر قبل از مسافرت مرتب به دیدار ببرش می رفت و ساعت ها كنارش می ماند و از دلتنگی اش با ببر حرف می زد. سر انجام زمان سفر فرا رسید و زن با یك دنیا غم دوری با ببرش وداع كرد. بعد از شش ماه كه ماموریت به پایان رسید، زن بی تاب و بی قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند، در حالی كه از شوق دیدن ببرش فریاد می زد: عزیزم ، عشق من، من بر گشتم این شش ماه دلم برایت یك ذره شده بود چقدر دوریت سخت بود اما حالا من برگشتم و در حین ابراز این جملات مهر آمیز به سرعت در قفس را گشود: آغوش را باز كرد و ببر را با یك دنیا عشق و محبت و احساس در آغوش كشید. ناگهان صدای فریادهای نگهبان قفس فضا را پر كرد: نه، بیا بیرون؛ بیا بیرون: این ببر تو نیست. ببر تو بعد از اینكه كشور رو ترك كردی، بعد از شش روز از غصه دق كرد و مرد. این یك ببر وحشی گرسنه است. اما دیگر برای هر تذكری دیر شده بود. ببر وحشی با همه عظمت و خوی درندگی، میان آغوش پر محبت زن مثل یك بچه گربه رام و آرام بود. اگرچه ببر مفهوم كلمات مهر آمیزی را كه زن به زبان آلمانی ادا كرده بود نمی فهمید؛ اما محبت و عشق چیزی نبود كه برای دركش نیاز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصی باشد. چرا كه عشق آنقدر عمیق است كه در مرز كلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالی است كه از تفاوت نوع و جنس فرا رود.

 

می گویند برای هدیه كردن محبت یك دل ساده و صمیمی كافی است. عشق یكی از زیباترین معجزه های خلقت است. محبت همان جادوی بی نظیری است كه روح تشنه و سر گردان بشر را سیراب می كند. و لذتی در عشق ورزیدن هست كه در طلب آن نیست. در كورترین گره ها، تاریك ترین نقطه ها، مسدود ترین راه ها، عشق بی نظیر ترین معجزه ی راه گشاست.مهم نیست دشوارترین مساله ی پیش روی تو چیست.



|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: