سلامی بعد از یه دنیا فاصله بعد از فرسخ ها دلواپسی
اونقدر دلم واست تنگ شده, اونقدر هوای تو رو کردم که حوصله هیچ چیز و هیچ کس رو ندارم
می خواستم دیگه برات ننویسم اما…… من به تو وابسته شدم
نوشتن برای تو, مثل هوائیه که باهاش نفس می کشم
صحبت برای تو ودر مورد تو دلتنگیمو كمتر میكنه
دلم خیلی برات تنگه به اندازه دریای چشمات
اشک برای ریختن دارم
نمی دونم چقدر فاصله بین ما مونده…؟
خیلی دلم گرفته،خیلی دلم تنگته، کاش الان کنارم بودی عزیزم
گاهی با خودم فکر می کنم، من کجای این دنیام؟ کی دلش برای من تنگ می شه؟ برای کی مهمه که شادم یا غمگین؟ بیهوده ام یا آشفته... اصلاً شبیه خودم هستم؟
ولی حالا حس خوبی دارم، فریاد بی صدایی دارم توی دلم،... و تورو دارم... این عشقه یا دوست داشتن...؟ هنوز نمی دونم... راحتم، چون می دونم که نوشته هامو نمی خونی! اینجا جایی برای اعتراف هست، جای امنیه!
امروز خواستم بنویسم... بنویسم که چقدر دلم برات تنگ شده... چقدر دلم می خواست که زمان برمی گشت به همون روزای اولی...چقدر ساده بودیم! یادش به خیر!
یاد چشمای دریاییت به خیر!
یاد هق هقای عاشقیت به خیر!
یاد تو به خیر!
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4