حس اپ کردن ندارم اما اومدم بنویسم دلم خیلی گرفته
تو این چند روز اتفاق تازه ایی واسم نیفتاده همش فكر فكر فكر
تو خونه تو خیابون یا هرجایی مدام فكر توام عق حالم داره از خودم بهم میخوره
چرا؟اخه چرا؟تو كه تو فكر من نیستی یاد من نیستی پس چرا من همش به فكرتم؟
هوم یعنی عاشقم؟عاشق كی؟عاشق تو (م)؟تویی كه اصلا برات مهم نیستم
تویی كه روزاتو شباتو با یكی دیگه داری قسمت میكنی شاد شادی ولی قبول نمیكنی
ولی من همش به فكر توام با همه بدیهایی كه بهم میكنی هنوز فكر توام
اشفته ام سرگردان و روحم لحظه به لحظه داره ازار میبینه
دلم میخواد خدا جواب حرفامو بده خسته ام اما باز صداش میکنم
همه میگن اروم شدم اره خودمم پی بردم به سکوت
میخوام از خودم از همه فرار کنم میخوام اونقد تنها بشم که فقط خودم باشم خدا
یه یغض گلومو گرفته نمیدونم کی میشکنه احساس میکنم نزدیکه
تا مرز سرخ شدن چشا میاد اما من باز با یه آه فرو میخورمش
یه بغض سه ماه ته گلوم گیر کرده سه ماه پشت خنده هام قایم شد
سه ماه خندیدم هیچکی نفهمید شیرین تموم شده
همه رفیقام گفتن از کجا اوردی اینقد صبر
شاید واسه اینه که درس ایوب خوب یاد گرفتم
دلم خیلی گرفته خیلی...ا
زمستون دوس دارم چون دل منم سه ماه زمستونیه
این تیکه شعرو هر روز با خودم زمزمه میکنم
زمستون زیر ابراست همین ابرای تیره
همین روزاست اونم با من گریش بگیره