راه دوری مانده تا وقت رسیدن
من که حتی نای جان کندن ندارم
خوب می دانی برایت بد نبودم
باز هم با این همه من شرمسارم
خسته ای از من خداحافظ برایت
دفترم را یا دگاری می گذارم
بعدها آهسته می خوانی به گریه
آخرین شعر مرا روی مزارم
روزگاری هر چه گفتم از تو گفتم
چند روزی می شود حرفی ندارم
واژه ها با من سر یاری ندارند
شعر هم دیگر نمی آید به کارم
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3