دارد چه بر سـرم می آیـد ؟
چشمـانم را بستـه ام و گذاشته ام ثـانیه هـا لحظه هـایم را اعـدام کنند !
کم آورده ام ...
نا تـوان شده ام در برابر روزهـا
خسته تر از آنـم حـرفی بـزنـم، یا گاهی داد تا شـاید کمی سبک شوم !
تنهـاییم هر روز پـر رنگتـر می شود
نمی دانم بـاید خوشحال بـاشم یـا نـاراحت !؟
اینجا کسی نیست برای حـرف زدن
یـا حتی اگر کسی هـم باشد ...
حرفهـای من از جنس دیگری است
کسی چیزی نمی فهمد از آن !
ولی ...
ولی دلــم می خواست کسی بود و می فهمید تنهـایی چه دردی دارد
وقتی دلــم تــو را می خواهـد و هیچ گاه نیستی ...
بعضی وقتهـا آرزو می کنم کاش خیـال بـودنت هم هـرگـز نبـود
کاش نبودی !
کاش نبودی تا من هر روز و هر لحظه احسـاس دلتنگی نکنم
دستـانم را در هـوا رهــا می کنم
ولی نیستی ...
نیستی تا آنها را بگیری
نیستی تـا بـاورم شود هنـوز هـم هستم
چه سخت می گـذرد بـر من !
دلم می خواهد پشت پـا بـزنـم به هر آنچه بـوده و هست
من احسـاسـاتـم را کشـته ام !
چه دردی می کشند
من به خـودم و احسـاسـاتـم خیـانت کرده ام !
آنها تـوان این همـه سختی را نـداشتند
دردم می آیـد ...
من درد دارم !
هی مـن، می بینی
دیگر تــو را هم برای خـودم نـدارم !
چقدر تنهـایم
تنهـای تنهـا ...
ولی آخـر دوست داشتن تــو چـیز دیگری است
دوسـتـت دارم ........!