یادته یه شب ازم پرسیدی چرا از آدما بدم می یاد؟
چرا از دنیاشون متنفرم؟
میدونی شاید اگه منم یه آدم بودم مثل همه ی این آدما
شاید اگه تو سینه ی منم یه سنگ بود
شاید اگه منم از بارون بدم میومد
شاید اگه...
آره اینو میدونم که اون موقع منم عاشق این دنیای کثیف می شدم
اون موقع منم از دیوونه ها بدم میومد!!!
اما...
اما من ترجیح میدم همون مترسکه بمونم حتی اگه شده میرم مترسک بابای ستایش میشم
خودش از من این درخواست رو کرد
اما همون مترسک با دنیای خیالی خودم میمونم و با دوستی کلاغا و همزبونی با
گندما و.. روزامو سر میکنم
اونجا کسی نیست که بخواد خاله خرسه بازی باهام در بیاره
کسی نیست که بخواد باهام شریک بشه هر آدمی میگه تیکه گمشده من همزاده خودمه
همزاد منم زمینه با کلاغاش که ...بهتره تا این آدما حتی دستشون
نه
حتی چشماشون به من نیفته تا بتونم راحت نفس بکشم
تا دیگه نخواد از هجوم نگاه های بیگانه فرار کنم آره از دنیای آدما بدم میاد
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7