(بشنو از نی چون حكایت میكند..از جدایی ها شكایت میكند)
بر روی تپه ی كوچك و پر از گل كه در میان دشتهای سبز رنگ و تك درخت های
زیبا آرمیده بود، چوپان نی مینواخت.
دهقان جوانی بود و با آنكه آثار حرارت و نشاط و شادمانی و امید از
چهره ی معصوم او هویدا بود،اما در زیر و بم آهنگ نی او
هزار ناله ی راز او بود..
نی آرام آرام مینالید..
آرام وآهسته..
وبا ناله ی خود دشتهارا در غم نامعلومی فرو میبرد..
پیش رفتم و از آن دهقان جوان كه
بیننده ی ناله های غم انگیزش بودم پرسیدم:
این نوای ناله خیز چیست؟
مگر گرفتاری؟
هنوز لب برنكشیده بودم كه
دانستم...
بشنو از نی ، نی نوای بینواست
بشنو از دل ، دل حریم كبریاست
نی چو سوزد تل خاكستر شود
دل چو سوزد محفل دلبر شود
دل خانه ی تنگ توست ، دلدار تویی
هم جانی و هم دلی و هم یار تویی
در دایره صد هزار خط است و نشان
آن نقطه ی بی نشان پرگار تویی
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10